خوش اومدی غنچه ناز مامان و بابا

یه روز سرد پاییزی

سلااااااااااام عشقم...انشالله که خوب و سلامت و سرحالی عزیز دلم...گلکم امروز 26 آذر 1391 هست هوا خیلی خیلی سرده یه سرمای خشک و بدون بارندگی...ولی عزیزم از قدم خوب تو امسال توی شهرمون بارندگی شد امروز خبری نیست اما.مامان قربونت بره هفته پیش یکشنبه رفتم سونو و تو رو دیدم که چجوری وول میخوردی.امروزم قراره برم یه آزمایش دیگه بدم که از سلامتی 100 در 100 تو مطمئن بشیم عسلم.دیروز عمه ها و بابا و مامان زری داشتیم واست اسم انتخاب میکردیم اما هنوز نمیدونیم گل پسرمونی یا ناز دخترمون...ولی مامان جان اینو بدون که واسه ما هیچ فرقی نمیکنه ما همگی عاشقتیم عاشقت...دوست دارم ببخش که دیر به دیر واست مینویسم فرشته کوچولوی قشنگم بووووووووووووووووووس
26 آذر 1391

مامان یکم دل نگرانه...

سلام غنچه ناز مامان،خوبی عزیزم؟ایشالله که همیشه خوب خوب باشی،شیرینم مامان دیروز رفت دکتر خانوم دکتر هر چی سعی کرد با دستگاه نتونست صدای قلب کوچولوتو بشنوه بعدم خودش گفت هنوز زوده...این یکم منو نگران کرده،اما امیدم به خداست سعی میکنم به چیزای بد اصلا فکر  نکنم آخه خودش گفت باید ١٨ روز از سه ماهگی گذشته باشه تا با این دستگاه شنیده بشه.پس حتما زود بوده.حالا امروز قراره برم سونو و تو رو ببینم عسلم که داری تو دل مامان ورجه وورجه میزنی...بعدشم یه آزمایش میدم که از سلامتی تو مطمئن مطمئن بشم گلکم.توی سونوی قبلی ٤٦ میلی متر بودی اما الان می دونم که بزرگتر شدی ماشالله.فدات بشم ببخش که دیر به دیر مینویسم برات.راستی عزیزم بابا مهدی الان سربازهههههه...
19 آذر 1391

سلام قشنگم

سلام قشنگم...سلام عزیز دلم...ایشالله که حالت خوبه خوبه.امروز مامانی یه کم حال نداره،معدم اذیتم میکنه.هر چی بیشتر میگذره و تو بیشتر رشد میکنی منم بیشتر احساس سنگینی میکنم و حرکت کردن برام سخت تر میشه.اما همه اینا می ارزه به وجود تو خوشگلم...همه رو به جون میخرم.اگه بعضی وقتا غر میزنم از دست مامانی ناراحت نشیااااا...امروز دوباره داشتم لباساتو نگاه میکردم و کلی ذوق زده شدم.هر شبم خوابتو میبینم گلم.وقتی خوابتو میبینم دلم نمی خواد از خواب بیدار بشم.از بس توی خوابم شیرینی دلم میخواد فقط تو رو ببینم.دوست دارم هدیه قشنگ آسمونی من بووووووووس
14 آذر 1391

حرفای قشنگ مامانی با نی نی گلش

سلام گلم...خوبی عزیز دلم؟انشالله که خوب خوبی و محکم سرجات چسبییدی، عزیزم امروز سه ماهو سه روزه که تو توی دل مامانی هستی...هنوز ٦ ماه دیگه مونده تا بیای تو بغلم عمرم،خیلی دلم میخواد زودتر روزا بگذره و من تو رو بغل بگیرم...هرشب خوابتو می بینم عزیز دلم...ما هنوز نمی دونیم تو دختر نازمونی یا پسر قند عسلمون؟دیشب با بابایی رفته بودیم واست تخت و کمد ببینیم آقاهه گفت دخترونه می خواید یا پسرونه ما گفتیم نمی دونیم چیه.آقاهه گفت یعنی مهم نیست رنگشو شکلش؟ماهم گفتیم فعلا اومدیم ببینیم...صبر میکنیم تا جنسیت عسلمون معلوم بشه.ولی دلم می خواد زود تر وسایلتو بگیرم...تا چیزایی که خودم و بقیه برات میخرنو توی کمدت بچینم و هر روز با دیدنشون جون بگیرم...مامان زری ...
12 آذر 1391

3 مهر ماه 91 با خبری از بهترین اتفاق زندگیمون

سلام غنچه ناز من،ایشالله که الان صحیح و سالم داری توی دل مامانی رشد میکنی عشقم...میخوام واست بگم که چی شد که من و بابا و بقیه از وجودت باخبر شدیم...3 مهر بود که مامانی تصمیم گرفت بی بی چک بذاره ببینه تو اومدی توی دلش یا نه؟خیلی زود بود واسه فهمیدنش اما من خیلی عجله داشتم...بی بی چک مامان خیلی خیلی کمرنگ بود اما من مطمئن شدم که تو توی دلمی از قبلشم یه حس خاصی داشتم که هیچ کس نمیتونست درک کنه...روز بعدش با مامان بابا(یعنی مامان زری خودت) رفتیم آزمایش دادیم...تا ساعت 12 باید واسه جوابش صبر می کردم...وقتی که خانمه تلفنی جواب آزمایشو گفت که مثبته انگار دنیا رو به من دادن نمیدونستم چجوری به بابایی خبر بدم...غیر از بابا مهدی بقیه هم منتظر خبر خوب ب...
11 آذر 1391
1